Persian Potter News |
||||||||||||||
|
Saturday, August 30, 2003
خيلي باحال بود كلي حال كردم با اين مقاله ي مجله ي سروش كه دراكو زحمت كشيده تايپ كرده.. اگه اينجا رو دارين ميخونين و هنوز كل مقاله رو نخوندين زود باشين !!!
وقتي نويد پانزده ساله پس از يازده سال دوري خانوادهاش از وطن به همراه آنها به ايران رسيد، چند دقيقه بعد از آن كه خالهها، عموها، داييها و عمهها قربان صدقهاش رفتند و او البته خيلي غريبه پاسخ محبتشان را داد، از كولهي كوچك و كمحجمش يك كتاب بيرون آورد كه روي جلدش رنگهاي شاد و عجيب و غريب داشت. اين كتاب مثل كتابهاي كودكان كمحجم نبود. هيبتش مثل يك رمان تاريخي قطور بود كه البته مثل تمام كتابهاي باكيفيت اروپايي معلوم بود خيلي سنگين نيست. نويد خيلي آرام، در حالي كه همهي نگاهها دنبالش ميكردند رفت آن يكي اتاق و بيمحل به بچههاي همسن و سال فاميل، نشست روي كاناپهي قديمي و شروع كرد به خواندن كتاب. مادربزرگ چهرهاش را درهم كشيد و همان وقت بود كه مادرش فرياد زد: "ول كن اون هري پاتر لعنتي رو." و آن وقت همه فهميدند آن كتاب چه كتابي است. بچههاي فاميل بيمقدمه ريختند دور كاناپهاي كه نويد روي آن نشسته بود و نويد هم ترجيح داد كتاب را بگذارد كنار و براي بچههاي فاميل، دست و پا شكسته به فارسي تعريف كند در آخرين جلد هري پاتر تا اين فصل كه پيش رفته چه اتفاقهايي افتاده و پسرك قصهي پرطرفدار، اين بار در دنياي خانم رولينگ چه كارهاي جالبي كرده است. اين تيكه ي بالا رم برا اين انتخاب كردم كه خودمو ياده خودم انداخت!!
الان اينجا رو تو سرچ پيدا كردم اسمش يه جورايي خيلي ايرانيه ولي كلا سايتش چيزي در مورد ايراني بودنش و اينا نيست!!
Thursday, August 28, 2003
اينا عكس هاي بازي جام جهاني كوييديچ از محصولات EA
![]() ![]() اينم مدل زمستونيش! ![]() و اينك كوييديچ در چين... ![]() و جهت ياد آوري آدرس اينجا پس فردا بهppn.blogspot.com تغيير ميكنه!! Wednesday, August 27, 2003 ![]() واي اصلا باور نميكردم اينهمه بشه!! خب ØØ§Ù„ا بريم سره اصل مطلب. اول از همه بدوييد بريد اينجا به دنيل راي بدين كه نامزد جايزه ÙŠ ريلاي شده!! اين عكس بالا از استوديوي WB استرالياي كه بازم از عكس هاش اينجا هست.
امروز از اون روزاي باحال بود . صبح با يكي از برو بچه هاي مدرسه فارسي چت كردم. گفت فلاني رفته ايران و اون يكي فلاني هم ديگه نميخواد بياد و داره سخت برا كنكور ميخونه .من كف كردم آخه اين دوتا هيچ كدوم دلشون نمي خواست برن ايران و اين يكي كه ميخواست از همون اول هم بره ايران نرفته بود. بعد رفتم مدرسه براي گرفتن تايم تيبل امسال و تغيير يه چيزايي. از در كه رفتم تو يه صف طولاني كه معلوم بود از در كافه ترياي مدرسه شروع شده بود تا دمه در guidence office ه مدرسه اومده بود. كف كردم!! تا امروز اين همه رو يه جا نديده بودم يا شايد هم يادم رفته بود.خلاصه نيگا كردمو ته صف يه هيكل آشنا به چشمم خورد ولي با اون چيزي كه يادم بود خيلي فرق داشت و منم بي خيالش شدم گفتم برم ببينم اوضاع جلو صف چطوره و كيو آشنا مي بينم كه يهو صورت اوني كه ته صف بود رو ديدم .دوباره كف كردم!!! همون دوست جون خودم بود كه با دختر عمه اش آمده بود و به طرز وحشتناكي خودش رو لاغر كرده بود. خلاصه بعد كلي هاگ و تو چطوري من چطورم اومدم با دختر عمه اش كه بار اول بود رو در رو مي ديدم سلام عليك كنم , هرچي فكر كردم اسمشو يادم نيومد هرچي فكر كردم ديدم نخير. حالا اين دوست جونم چقدر در مورد اين دختر عمه اش حرف زده بود بماند و من بازم اسمشو يادم نمي اومد. بالاخره به هر زحمتي بود بدونه اينكه لازم شه اسمشو بگم باهم سلام عليك كرديم و اصلا احتياج نشد اسمشو بگم چون زياد باهاش حرف نزدم.
بعد چند دقيقه حرف و اينا گفتم برم ببينم اوضاع جلو صف چطوره و اينا چرا اصلا جلو نميرن. به جلو صف نرسيده بودم كه يكي بلند اسممو صدا كرد برگشتم و يه سري از پسر ايرانيهاي مدرسه ژ كه باهم بازم خيلي دوستيم بودن و يكيشون داده بود موهاشو مثل سياه ها بافته بودن و منم با گفتن جمله ي چقد زشت شدي سره حرفو باز كردم !!(گرچه بد نشده بود) بعد از يكم من خوبم تو خوبي كردن خيلي بي قصد گفتم چرا انقد شلوغه؟ همين مو بافته هه گفت فاميليت با چي شروع ميشه و من هنوز دهنم رو باز نكرده بودم خودش برگشت به اوني كه مسئول در و فرستادن تو بود گفت اين ميخواد بره تو و اول فاميلش هم اينه اونم گفت بيا برو تو!!! حالا كل ملت وايساده بودن اونجا منتظر!! اينجا من بازم كف كردم!! اينهم ديد من اينجوري شك شدم ,همين جوري كه داشتم از در ميرفتم تو گفت اينه ديگه ايراني ها vip هستن.منم گفت پس هواي اون دوست جونم رو هم داشته باشين تو صفه و رفتم تو30 ثانيه نشده بود ديدم اونم اومد تو. جفتي برنامه ها رو گرفتيم و فرماي تغيير درس رو هم ورداشتيم و بازم چند تا پسر ايراني جديد(احتمالا) رو ديديم كه داشتن با همون قديميا ميرفتن برا انتخاب درساشون.من ديگه واينستادم برا پر كردن فرما گفتم پر ميكنم مي آرم آخه مامانم اينا منتظر بودن, ديگه اومدم بيرون. حالا هم نشستن منتظر دوست جونم ببينم ديگه چه خبري بوده!! Tuesday, August 26, 2003
اول دو تا عكس هري پاتري!! بعد هم ميخوام يكم غير هري پاتري بنويسم.
امروز ساعت 2 بعد از ظهر رفتيم ماله دمه خونه. از در بي رفتيم تو و دم وروديش يه تلويزيون گنده كذاشته بودن كه فقط ارتفاعش 3 متر بود و دورش هم 10 بيستا كامپيوتر. همين طور كه داشتيم رد ميشديم نگام يهو از بنر تبليغ فروشگاهه به بازيه رو صفحه تلويزيونه كه يه ماشين سواري خفن بود به صفحه هاي كامپيوترها افتاد كه اگه چت نبود يا وبلاگ فارسي بود يا bbc. تو راه برگشت چشمامو هشت تا كرده بودم ببينم مردم چي ميخونن.. اين دفعه مامانم برگشت با تعجب گفت:فكر ميكردم اينايي كه ماشين بازي ميكنن بايد عوض شن ولي اين پسره كه انگارم ايرانيه از اون موقع تاحالا ول نكرده!! Monday, August 25, 2003
مي خوام به جبران اون 2 روز كه نبودن بتركونم!!!
![]() ![]() از اين عكسها خوشم اومد گفتم بذارم اينجا. اين شكلات قوباغه اي ها هم اينجا هست ولي بسي گران است!! فكر كنم تو انگليس كه به واحد پول خودشونه قيمتش بهتر باشه. ![]() ![]() ![]() خلاصه هركس دنباله عكسهاي خوب و ناب ميگرده godric-hollow.comخوراكشه!! |
|
|
|||||||||||